واکسناسیون انقلاب 7 (حزب زدائی)ـ

و اگر از احزاب و سازمانهای سیاسی قبل و اوائل به اصطلاح انقلاب نام و نشانی مانده باشد ،چنان با شعارها و آرمانهای حزبی شان فاصله گرفته اند که قابل بازشناسی نیزنیستند। به عنوان مثال احزاب و گروههائی که دم از مبارزه اصولی و آشتی نا پذیر با امپریالیسم جهانخوار می زدند، امروزکارشان به جائی رسیده که تماس و گفتگو و مذاکره با فلان سناتور و نماینده پارلمان کشورهای امپریالیستی را جزافتخارات واز مهم ترین فعالیّتهای سیاسیشان تلقی می کنند و در بوق کرنا هم اعلام میکنند. اگر این فعالیّت مهمّ سیاسی آنها را بررسی کنیم، چیزی جز این دستگیر نمی شود که از آن امپریالیست عاجزانه تقاضا می کنند که: " اگر اجازه دهید ما حکومت ایران را بدست بگیریم منافع شما را بهتر و مطمئن تر تضمین می کنیم "در این میان مشروطه خواهان و سلنطنت طلبان و همچنین شاهزاده والاگهرمان نیز دست به کار شده اند تا به بیزاری هر چه بیشتر مردم از حزب و سازمانهای سیاسی بیافزایند.اینها بدون اینکه به گفته های پدر و پادشاهشان توجه کنند که صراحتاً میگفت و نوشت که : مرا کشورها و قدرتهای خارجی حذف کردندمی خواهند آب رفته را به جوی باز گردانند و از آن قدرتها انتظار دارند که بدون توجه به منافع خودشان یکبار دیگر پسر را به جای پدر این جمله شاه،یعنی« حذف او و جایگزینی خمینی» همان حقیقتی است که ما تحت عنوان « واکسیناسیون انقلاب» مطرح می کنیم اینها نیز مدعی تأمین بهتر منافع قدرتهای خارجی هستندو معلوم نیست چگونه می توانند و یا می خواهند که بهتر از حکومت فعلی منافع قدرتهای خارجی راتامین کنند ، جز این که بیکباره سند این سر زمین را به نام آنان بزنند।آیاامید بستن به حمایت چند سناتور،نماینده و حتی سازمانهای غیر دولتی و مدافع حقوق بشر کشورهای خارجی نا دیده گرفتن و به هیچ گرفتن مردم قلمدادنمی شود؟وآیاما را به این نتیجه نمی رساند که اصولاً کسی در پی جذب و تشکّل مردم نیست ؟! در چنین شرایطی حق نداریم که این سر و صدا ها ، جنب جوش ها و حرکت ها بی وقفه رو به عقب را طرحی حساب شده در جهت حزب زدائی قلمداد کنیم؟! آیا انسان شک نمی کند که دستهای ناپیدائی در کار است تا مردم را از هر تشکّل سیاسی ای بیزار کند؟! چگونه می شود قبول کرد که تمام حرکات و فعالیّـتهای سازمانها و گروههای سیاسی طی بیست و چند سال بدن استثناء در جهت منافع جناح مخالفشان ( یعنی حکومت) مورد بهره برداری قرار گرفته باشد،الاّ اینکه بگوئیم اینها در حقیقت کارشان چیز دیگری است؟! آیا کسی می تواند ادعا کند که علیرغم دو سه برابر شدن جمعیت ، یک نفر به هوادارن این احزاب اضافه شده است؟ بلکه بر عکس روز بروز حتی از اذهان مردم نیز دور و دور تر شده اندالبته به همین نسبت و بلکه شدید تر، مردم از حکومت نیز ناراضی و دور شده اند ، اما هیچ اتفاقی نخواهد افتاد زیرا مردم در هیچ حزب و تشکلی حضور ندارند و چنان منفعل و سر خورده اند که نا رضایتیشان منشاء هیچ خطر بالاقوه ای نیز نخواهد بود"راحت طلبی ، چسبیدن به زندگی شخصی و مادیّ، بی تفاوتی نسبت به دیگران و حتی نزدیکان، حرص و ولع در رسیدن به رفاه مادی و ثروت اندوزی، فساد و فحشاء و اعتیاد، عوارض جانبی واکسیناسیونی است که جامعه را بر ضد هر حرکت و جنبش اجتماعی اصیلی مصون ساخته در این روند نقش احزاب و گروهها بمراتب مؤثر تر از ترفند های حکومت بوده است و شاید بتوان گفت بدون همنوائی خطاگونه احزاب و سازمانها ترفند های حکومت بی ثمر می ماند.در خارج از کشور اسامی و عناوین زیادی درتبلیغات و سایتها وجود دارند که خود را حزب و سازمان سیاسی قلمداد میکنند ها آنها از اکثریّتی موهوم از مردم و هوادارن خود حرف می زنند که بیست چند سال است هر آن آدم فکر می کند فردا حکومت را بدست خواهند گرفت. گذشته از اینها ،اگر این احزاب ظاهرا سیاسی و خیل انبوه طرفدارانشان وجود دارند، نباید در خارج از کشور اپوزیسیونی تشکیل داده باشند ؟ البته خیلی ها خواهند گفت و یا فکر می کنند چنین اپوزیسیونی وجود دارد. اگر چنین اپوزیسیون موهومی وجود خارجی داشته باشد ، نباید صد نفر از هوادارانشان در آمریکا یا فرانسه وجود داشته باشند؟ شرم آور نیست ؟ و وقاحت نمی خواهد که حرف از حزب و تشکیلات و اپوزیسیون بزنیم آنوقت در اعتراض به حضور خاتمی و احمدی نژاد در آمریکا ، حتّی افراد معترض را زیر بیست نفر بر آورد کنند؟! تازه آن ده یا بیست نفرهم معلوم نبوده چند نفرشان رهگذر بوده اند.آیا شکی باقی می ماند که این حزب خوانده ها، خود کتک خور فیلم وسناریوی « واکسیناسیون انقلاب » ی هستند که نقش اولش را آخوند بازی می کند؟! و کارگردانش در بیرون مرزها به عروسک گردانی مشغول است. یعنی آقایان حزب کمونیست کارگری ، فدائی اعم از اکثریت و اقلیت و ... ومشروطه خواه و سلطنت طلب ،جمهوریخواه،و...و این اپوزیسیون خیالی گنده دهن هر کدام ده نفر نداشتند که لا اقل یک جمع صد نفری را تشکیل بدهند ؟! یا اینکه خود مشغول جنگ داخلی و حذف همدیگرند تا به تنهائی به حکومت خیالیشان برسند؟!به فرض محال اگر صادق باشند، آیا فکر نمی کنند در چنین شرایطی نزد قدرتهای خارجی به اندازه میخ نعلین آخوندها نیز ارزش نداشته باشند؟! ظریفی می گفت : تعداد شرکت کنندگان شوهای تلویزیونی اپوزیسیون و حزب های خارج از کشور بیشتر از معترضین حضور خاتمی احمدی نژاد در آمریکا بود. آیا همین حرف ها خود نوعی حزب زدائی نیست؟ اگر نیست ، پس چه باید کرد؟

واکسیناسیون انقلاب 6 (احزاب و گروه های سیاسی)ـ

اقلاً از سی سال پیش به این سو به روشنی دیده ایم که " ابر و باد ومه وخورشید و فلک "، در کار بوده اند و همه و همه همچون اجزاء یک سناریو یا یک ماشین، در یک رابطه سازمانی ( ارگانیک ) و همسو دست به دست هم داده اند تا ما را به جائی برسانند که امروز فلاکـتبارمان منزلی از منازل آن می باشد . در چنین حالتی نمی توان همۀ این وقایع و عناصر مرتبط ( هر چند در ظاهر متضاد ) و منظم ،که سراسر آب به یک آسیاب ریخته اند را بدون کارگردانی مدبّر فرض کرد.جهان را می گویند آفریده گاری دارد؛ زیرا منظم است و همه اجزاء آن در یک رابطه منظم و قانونمند با هم در ارتباطند، و به قولی رابطه سازمانی ( ارگانیک ) دارند. بدین لحاظ آنرا دارای عقلی مدبّر و هدفمند می دانند. اقلاً از سی سال پیش به این سو به روشنی می توان دید که " ابر و باد ومه و خورشید و فلک "، در کار بوده اند و همه و همه همچون اجزاء یک سناریو، در یک رابطه سازمانی ( ارگانیک ) و همسو دست به دست هم داده اند تا ما را به جائی برسانند که امروز فلاکـتبارمان منزلی از منازل آن می باشد . در چنین حالتی نمی توان همۀ این وقایع و عناصر مرتبط ( هر چند در ظاهر متضاد ) و منظم ،که سراسر آب به یک آسیاب ریخته اند را بدون کارگردانی مدبر فرض کنیم؟ نمونه ای ازاین همکاری و همنوازی مجموعه اجزاء و اعضای سناریوی سالهای گذسته که نام انقلاب به خود گرفت، یکی اینکه، همه و همه یک صدا و یکه تاز کوشیدند و تلاش کردند تا ، نه اینکه هر گونه تشکّل و انسجام حزبی و گروهی را نابود کنند، بلکه هر گونه فکر و دیدگاهی که بتواند منتهی به ایجاد گروه و سازمانی بشود را نیز از بین ببرند. یعنی حزب و سازمانهای سیاسی را در ُصَوروجودی بالقوه اش نیز نابود کنند و از آن فرا تر، نوعی ترس و دلهره و بیزاری از حزب و سازمان سیاسی در دل مردم ایجاد کنند ، که البته موفقیّت چشمگری هم داشته اند و بروشنی می بینیم که ایران در دوران حکومت شاه و ایران دهه پنجاه و شصت بمراتب حزبی تر از امروز بود . حقیقت این است که جامعه امروز کاملاً بر ضد حزب و سازمان و هر گونه جمعیّتی واکسینه شده. اگر عوامل ( پارامترها) مختلف از قبیل چند برابر شدن جمعیت ، سرعت و سهولت ارتباطات ( اینترنت و...) را مدّ نظر قرار دهیم ، کافی است مقایسه ای کوچک داشته باشیم تا مشخص شود امروز نسبت به سالهای پنچاه تا پنجاه و نه در چه موقعیتی قرار داریم . برای روشن شدن میزان عقب رفت و تفاوت فاحش موقعیت کنونی با قبل از انقلاب ضد اسلامی به این مثال زنده بسنده می کنم : در خانواده ها و فامیل هستند کسانیکه از روی خیر اندیشی و نصیحت افراد فامیل و دوستان را از شرکت در فعالیّت سیاسی و احزاب مخالف حکومت نهی می کنند، مثلا می گویند: « آقا ول کن ، دست بر دار ، می گیرند ، می کشند ، بیچاره ات می کنند».ّ قبلاً ( زماه شاه )از طرفداران حکومت چنین توصیه هائی را می شنیدیم ، امّا امروز از مخالفین حکومت. یعنی شرایط چنان سخت و مخرب شده که بعد از سالهای پنجاه و هفت و هشت همواره این مخالفین حکومت و هم عقیده ها بوده اند که همدیگر را دعوت به سکوت و سکون می کرده اند و توصیه به دوری از فعالیّت سیاسی و احزاب. نکتۀ قابل تأمّل دیگر اینکه در تمام انقلابات شناخته شده و اعتراضات ضد حکومتی، وقتی پای افراد حزبی به زندان و باز جوئی کشیده می شد، احزاب و تشکیلات همیشه این خطر احساس می کردند که افراد واعضای رده پائین نتوانند مقاومت کنند و باعث لو رفتن افراد رده بالاترشان بشوند و یا مجبور به اعتراف و اقرار های خلاف واقع بشوند. امّا در ایران سالهای اخیر، این افراد ردۀ بالاتر تشکیلاتی بودند که اقرارها و اعترافهایی محیرالعقول کردند ، و اکثراً این افراد ردۀ بالا بودند که تاب مقاومت نداشتندو افراد پائین تر از خود را به تیغ جلاد می سپردند و هر چه شجاعت ، شهامت ، مقاومت و فداکاری وجود داشته از جانب افراد پائین حزبی و هواداران ساده معمولی بوده. در به وجود آمدن چنین شرایطی ، بیشترین و مؤثرترین نقش را خود احزاب داشته اند و چنان به موقع و به جا رژیم ضد تشکیلات را یاری رسانده اند که غیرعلمی نخواهد بود اگر نتیجه بگیریم که احزاب و تشکیلات و سازمانهای سیاسی در سالهای اخیر، خود در گردونه آن " ماه و خورشید و فلک " بوده اند و به ارادۀ پیدا و نهان آن عقل کارگردان و مدبّری چرخیده اند که سناریوی انقلاب را کارگردانی می کرده. گرچه اسماً مخالف و یا دشمن حکومت بوده اند ، امّا عملاً کتک خوری فیلم و نقش محوله را ایفاء می کرده اند . جز این باشد باید به معجزه و امداد های غیبی ادعائی حکومت اذعان کنیم ، زیرا چنین نظم ، هم آهنگی و همزمانی ای ، بی شباهت به معجزه نیست ، که هر وقت حکومت نیاز داشت اذهان توده مردم را نسبت به احزاب بد بین کند ، این نیاز به طرز معجزه آسائی توسط خود احزاب و گروهها بر آورده شد و بهانه سرکوب را بموقع بدست رژیم دادند، چنانچه اگر تاریخ سالهای اخیر را ورق بزنیم می بینیم که تشکّل های سیاسی اجتماعی سالهای اخیر لحظه ای حکومت را منتظر نگذاشته اند و به موقع بهانه و اسباب لازم را در اختیارش گذاشته اند . به سراغ هر کدام از سازمان ها و تشکیلات سیاسی داخل و خارج کشور که بروید خواهید دید که سخن از پایگاه و نفوذ گسترده خود در میان مردم می گویند، امّا در جامعه و دراذهان توده مردم چنان کم رنگ و بی اثرند که باید گفت وجود ندارند. البته اگر قشربسیار کوچکی از تحصیل کرده ها را حذف کنیم ، توده مردم حتی با نام آنان نیز آشنائی ندارند و اگر........... ادامه دارد

واکسیناسیون انقلاب 4 (کجروان ،مطیع می خواهند نه دوست)ـ


مــا بر آن نیستیم که وارد جزئیات بشویم و به حوادث و وقایع و ماوقع تاریخ نهضت و نظام خمینی بپردازیم،که تمام آنها موجود ودر دسترس و قابل مراجعه برای هر اهل تحقیقی می باشد. آنچه ما بدنبال کشف و اثباتش هستیم ،پشت صحنه فیلمی است که انقلاب اسلامی اش نامیدند.و اینکه چرا حتّی آنهاکه خود در پشت صحنه این فیلم حضور داشته و امروز از بازی بطور کامل کنار گذاشته شده اند، هنوز حاضر نیستند اقرار کنند که آنها بازیگران و سیاهی لشگر ،یا کتک خور سناریوی از پیش نوشته شده ای بوده اند که فیلمش بنام انقلاب اسلامی مردم ایران اکران شد.در این راستا باید تمام اجزاء این نمایش یا انقلاب ، اعم از اشخاص ، حوادث و وقایع را کنار هم چید و در یک رابطۀ مجموعه ای و ارگانیک به استدلال و استنباط منطقی پرداخت. و بایدآفتاب را دلیل آفتاب بگیریم و آنرا که عیان است، بی حاجت از بیان بپذیریم والبته اندکی هم باید شهامت و شجاعت به خرج داد تا گیراستدلال های فلسفی ما قبل تاریخ نیافتیم و برای خورشیدی بر فرازکه سرمان می درخشد بدنبال دلیل نگردیم و وقتی دم خروس را می بینیم روی قسم حضرت عباس مکث نکرده شهامت قبول و فهم حقیقت را ،هر چند تلخ داشته باشیم و بدنبال صغری کبری نگردیم که آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رخ متاب
داستان یا تمثیلی در فرهنگ و ادبیات فارسی هست که روش آسان وبی غلّ و غش فهم مطالب را به ما نشان میدهد. آن داستان را تکرار می کنیم تا روش و منطقی که می خواهیم به حقایق برسیم را ارائه کرده و از آثار و نشانه ها به حقیقت و چه هستی پدیده ها و وقایع پیرامونمان پی ببریم و بی جهت مانند خر خرمن کوب و اسب عصاری بدور خودمان نچرخیم. چیزی که در قرآن مکرراً به عنوان سبکی برای فهم پدیده ها توصیه می شود. توصیه به مراجعۀ مستقیم به پدیده ها ، آثار و بیّنات. و حتی توصیه میشود به وجود خدا از آثار و رد پایش پی ببریم. آیات فراوانی وجود دارد که نیازی به تکرار نیست و همه می دانند. و امّا آن داستان :
مرد : پسر جان ، در راه الاغی را ندیدی ؟پسر: همان الاغی که گندم و شیره بارش بود ؟مرد : آری ، آری ، الاغ من است . گمش کرده ام . کجاست ؟پسر : الاغت چشم چپش نا بینا نیست ؟مرد : آری هموست. کجا آنرا دیدی ؟پسر : یک پای سمت راستش نیز میلنگید ؟مرد : آری هموست !ـپسر : گندم را در سمت راستش بار کرده بودی، و شیره را در سمت چپ . اینطور نیست؟مرد : آری پسر جان ،مرا کشتی ، بگو الاغم کجاست ؟پسر : اگر به شتاب بروی شاید به الاغت برسی. چون، دیری نیست که از این طرف رفته است.اما من الاغ تو را ندیدم. یعنی اصلا الاغی ندیدم.ـــــــــ مرد پسرک را به عنوان سارق الاغش کشان کشان به نزد کد خدا می برد .کد خدا : پسرم تو نشانی های الاغ را از صاحبش بهتر می دانی ! چگونه می گوئی آنرا ندیده ای !؟ راستش را بگو، پاداشی خواهی گرفت . بهتر از دزدی است.پسر : من در راه می رفتم در طول راه دید گندم بر زمین ریخته. فهمیدم بار الاغی که از راه می گذشته گندم بوده و از خورجین سوراخش بیرون ریخته . توجه ام را جلب کرد.دقت کردم دیدم در سمت چپ گندمها گه گاه قطره ای شیره بر زمین ریخته.فهمیدم گندمها در سمت راست الاغ بار بوده . از اینکه فقط علف های سمت راست خورده شده بود معلومم شد که چشم چپ آن الاغ کور بوده و یک پای سمت راستش نیز نفش بسیار کمی بر خاک راه بر جای گذاشته بود، فهمیدم یک پای سمت راستش لنگ بوده و یا درد می کرده. خوبش را بخواهید دست سمت راستش باید باشد . چونکه جای پای الاغ با جای دستش متفاوت است .کدخدا : پسرم ، تا اینجا قبول ، اما تو اگر الاغ ندیدی بودی از کجا میدانستی که دیری نیست از راه عبور کرده ؟پسر : آخر هنوز مورچه و حشره ای به دور گندم و شیره ها چمع نشده بود. معلوم بود الاغ بتازگی ازآن راه گذشته.ـــــــــ صاحب الاغ پسرک را بوسید و گفت کاش تمام بار الاغم از طلا بود تا به تو هدیه می کردم. اما با این اوصاف باورم نمی شود که تو ندانی الان الاغم به کدام سو رفته است.پسر گفت : باید در روستای سمت راست بدنبالش بگردی. چون اگر چه الاغ است اما سعی ،می کند به سمتی برود که می بیند و می شناسد.و به چشم بینایش بیشتر اعتماد می کند.ـ
بیائید ما هم به چشم بینایمان بیشتر اعتماد کنیم و بیائید به قدر آن پسربچه به آیات و پدیده های پیرامونمان توجه داشته باشیم و از صغری کبرای حوزه های جهل و گمراهی فاصله بگیریم ،و حقیقت، گمشده مان باشد، نه بهانه. آنوقت به سادگی روشنمان می شود که آنچه بر ما گذشت یک ضد انقلاب بود ، یک سزارین انقلاب ، یک انحراف و یک واکسیناسیون انقلاب که در آزمایشگاهی دور از مرزهایمان تهیه شده بود.
در اینکه تا 22 بهمن 57 اکثریت قریب باتفاق مردم و گروه های سیاسی، همراه و همگام با باصطلاح انقلاب بودند هیچ تردیدیوجود ندارد. همه مجلات و روز نامه ها با نشر و خبر رسانی، همگام مردم حرکت می کردند و حتی روز نامه های دولتی و طرفدار حکومت شاه نیز عملا مشوق و محرک مردم بودند.رأِی بالای 80 یا 90 در صدی ای که به جمهوری اسلامی داده شد و همواره سردمداران حکومت به آن اشاره می کرده اند، همه و همه حکایت از آن دارد که اکثریت قاطع مردم موافق و همراه انقلاب و جمهوری اسلامی بودند. اگر خیلی بخواهیم با تردید بر خورد کنیم ، نتیجه در یک بد بینی شدید بیش از ده در صد تغییر نمی کند.حال باید بر رسی و تحقیق منطقی و منصفانه به عمل آید، که چه شد و چرا پس از کمتر از چهار ماه،همه آن اکثریت، در مقابل حکومت انقلاب قرار گرفتند. این یک ادعای کلامی نیست و حرف مخالفین انقلاب هم نیست. این آن چیزی است که خمینی صراحتا به آن اذعان می کند . با قاطعیت تصریح می کند که تمام گروه ها ، احزاب و سازمانها به تقابل با انقلاب و یا حکومت بر خاسته اند. تـــــــــوجه کنیـــــد خود خمینی می گوید : ( باید )
تمام احزاب را ممنوع اعلام مي كرديم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مي كرديم. « تمام» به معنی همه و همه یعنی اکثریت . بنابر این نیاز به توضیح و تفسیر ندارد و هر کس می تواند بفهمد که تمام احزاب و تمام جبهه ها مخالف حکومت شده اند .اگر مخالف حکومت نبودند چه دلیل و نیازی به تعطیلی آنها ؟همان احزاب و جبهه هائی که چند صباحی پیش ستون و محورو یاور انقلاب بودند. اگر حکومت با مخالفت وتقابلی از اکثزیت روبرو نشده بود چه مفهومی می توانست داشته باشد که بگویند فقط یک حزب و آن هم حزب من. در اینجا اگر استدلال وادعا شود که گروه ها و احزاب و جبهه ها ، تمام روزنامه ها و مجلات ، و تمام قلم ها و قلم بدستان از قبل نیت پاک نداشته و بدنبال فرصت طلبی بوده اند و انقلاب (باصطلاح) را به خاطر امیال خودشان همراهی می کرده اند ، پس باید قبول کرد که اصل انقلاب و حرکت مردم چیزی بی ریشه و نا اصل و هر کس دنبال چیزی بوده که حالا با تدوام مثلا انقلاب همخوانی ندارد.و باید قبول کرد که منهای فرصت طلبی خمینی از احساسات مردم، از همان آغاز، اکثریت مردم مخالف نهضتی بودند که نظام شده بود. لذا برای دیکتاتوری که اکثریتی را در برابر دارد راهی نمی ماند جز اینکه بگوید : یك حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفين حزبی که من تشکیل می دهم و حزبی که من می پذیرم . یعنی حزبی حق فعالیت دارد که من برای تأئید خودم راه انداخته ام و والسلاماصولا « حزب فقط حزب الله » با صراحت و مفهومی که خمینی گفت، با تمام نصوص قرآن مغایرت دارد ، و ما در اینمورد و هم در مورداینکه همیشه با قلع و قمع غیر خودی ها ؛ اقلیت خودی ها را در غیاب مردم، اکثریت جازدند ،در قسمت بعدی صحبت خواهیم کرد.در جای دیگر طوری از تعطیلی تمام مجلات و نشریات فاسد حرف می زند که معلوم می شود روز نامه ها و مجلات و نشریات نیز همان جایگاه احزاب را دارند و همه فاسدند ، یعنی موافق نیستند، ما بر آنیم این واقعیت را تحلیل کنیم که چرا همه آنچه که با انقلاب بود ،بلافاصله بر انقلاب شد، که بهتر است بگوئیم ، بر نظام و بر حکومت . حکومت و نظامی که خود را همان انقلاب قلمداد می کرد و می کند. باید دید چرا انقلاب تمام یارانش را چند صباحی بعد از دست داد؟. یا به عبارتی چرا نتوانست طرفدارانش را پس از به قدرت رسیدن حفظ کند و به قول رهبرش ،همه فاسد و لازم الاعدام و واجب التوقیف شدند؟.واگرمخالفین حائز چنین اکثریتی نبودند چرا خمینی اینطور وحشت زده و با استیصال حرف می زند؟. چرااینگونه از علی مایه می گذارد تا بتواند قتل عام راه بیاندازد؟ آخر برای اقناع اذهان شیعه علی، نمی تواند از دیگر صحابه و مهاجرین و انصار مثال بیاورد. به همین خاطر تمام هفتصد نفر ( که البته هشتصد نفر بوده اند) را به تیغ علی میسپارد .ودیگران را محروم می کند ،حال بگذریم که این موضوع غیر از سوء استفاده و فرصت طلبی خمینی ،بی اطلاعی او از تاریخ اسلام را نیز میرساند.
این ملت چگونه مردمی هستند که علیرغم مخالفت و سر کوب، از درونشان فقط و فقط روز نامه و مجلات فاسد نشر می یابد و با وجود تمام حمایتها و کمکهای مالی حکومت ،هیچگاه نشریات هدایتگر و مصلحش از تعداد انگشتان یک دست نیز تجاوز نکرده و دربرابرصد ها روزنامۀ توقیف و تعطیل شده، فقط چهار روز نامه کیهان و جمهوری و امثالهم به اصلاح و هدایت جامعه می پردازند.آیا ازدل این اکثریت قاطع مسلمان حامی حکومت عدل علی ،نباید هزار روزنامه بیرون آمده باشد . در حالیکه اقلیت محدود و فاسد فقط بیش از صد و اندی نشریه توقیف شده دارند. آیا شکی باقی می ماند که این نظام، بیست و هفت سال اکثریتی را به بند کشیده، تا اقلیتش را به جای اکثریت جا بزند؟!آیا این چرخش شدید و فرا گیر بر ضد نمایندگی انقلاب، و چنان مخالفت شدید از طرف تمام گروه ها و نشریات و نویسندگان ،نشانه آن نبوده که اکثریت بازی خورده مردم و سیاسیون و گروه ها و نویسندگان بلافاصله فهمیدند و احساس کردند ، در کشتی ای که بنام انقلاب سوار شده بودند به مقصدی دیگر می رود.
آیا خروج تنهای خمینی از هواپیما و ورود بدون هیچ یک از همراهان و اصحابش به فرودگاه، نشانه ای روشن وآشکار از این نیست ، که او تنها سرنشین و سکاندار کشتی بود که از مقصد آن خبر داشت ، و در این میان دیگران را مورد سوء استفاده قرار داده بوده !؟ این سکاندار فریبکار کارش که تمام شد برای ادامه راه، دوستان و حامیانش را مانعی بزرگ بر سر راه خود می دید . از اینجا به بعد فرصت طلبانند که او را همراهی خواهند کرد. زیرایاران به هنگام تدارک سفر از مقصد و مأوای دیگری گفته بودند واز سر منزلی دیگر. پس کارش که تمام شد ، همان کاری را کرد که کرد.اولین نخست وزیر، اولین دولت ،اولین سخنگوی دولت ، اولین رئیس جمهور ، اولین معاون و نایب،و قائم مقامش و اولین حامی و راهنمایش در دیار غربت صادق قطب زاده و وووو …و به چه سر نوشتی دچار شدند؟؟. حتی اولین فرزندش مصطفی ،قربانی دسیسه واکسیناسیونی شد که در دست ساخت بود . او کشته شد چون به مراودات و تماسهای پدرش با اشخاصی خاص مشکوک شده بود.اینها همه باید می رفتند، زیرا کجـــروان، مطیع می خواهند نه دوست. آیا خمینی بذون اینها چه بود !؟ آیا وقتش نرسیده برای اشخاصی چون استالین فاتحه بخوانیم . آیا وقتش نرسیده از پادشاهانی که میل داغ بر چشم فرزندشان فرو می کردند رفع اتهام کنیم .آیا ناجوانمردی را حدی نیست . و آیا حماقت را پایانی نیست.اما با این حماقت و بلاهتی که گریبان سیاسیون و به اصطلاح روشنفکران ایران را گرفته ،ابراهیم یزدی وهمپالگیهایشان که سهل است ؛می ترسم مرحوم صادق قطب زاده نیز در گور از انقلاب و آرمانهای امامش حرف بزند.
گفته ها، نوشته ها و مصاحبه های ابراهیم یزدی را در مورد زد وبند های گوادلوپ و رفتنش به آمریکا را بخوانید.حشر ونشرش با خمینی و تدارکات به اصطلاح انقلاب را درکنارش بگذارید . به خاطرات ژنرال هایزر سری بزنید، چهار صد و چهل و چهار روز در ایران و خاطرات گروگانهای آمریکائی را نیز مروی بکنید.کتاب خاطرات شاه و آخرین صحبتهای او با سفیر امریکا ویلیام سولیوان و طرز بر خورد او که فقط یک سفیر است با کسی که بهر حال شاه کشورمی باشد را مد نظر قرار دهید . جنگ ساختگی با عراق را بغلش بگذارید ، آنوقت اگر چیزی دستگیرتان نشد، از یک پسرک ساه روستائی بخواهید تا برایتان استنتاج کند.آنوقت احساس شرمی عجیب خواهید کرد از اینکه ملتی بزرگ که کهن ترین تاریخ وتمدن جهان را یدک می کشد، اینگونه بچه گانه فریب خورده باشد.

واکسیناسیون انقلاب ـ3ـ ( پلکان خالی)ـ





آن بالا ایستاده اند ـ

منتظر تخلیه رهبرشان توسط خلبان فرانسوی ـ

از آن همه دوست و همراه و یار غار ،هیچکس او را همراهی نمی کندـ

دستی پیدا و نهان و شاید یک انتخاب و اتفاق طبیعی و معجزه گر صحنه ای آفریده تا معلوم شود او نیز مثل خلفش محمر رضا پهلوی توسط اجانب به ایران آورده شده ـ

تنها این خلبان فرانسوی است که افتخار همراهی خمینی را دارد،و نه حتی پسرش ـ

خلبانی که در یک سفر، اندک تفاوتی با یک راننده اتوبوس دارد، و آنهم تفاوتی کمّی. زیرا ما در ایران راننده های اتوبوس بمراتب تحصیلکرده تر از آن خلبان فرانسوی داریم ـ

اینطور که قرار گرفته اند خمینی بعد از خلبان فرانسوی پای بر خاک ایران می گذارد ـ

پسرش از پشت سر و با نگرانی نگاه می کند که پدرش را چگونه تحویل می دهند ـ

اگر تمام فلاسفه عالم جمع شوند بر این صحنه نمایش توضیحی نخواهند داشت.نه توضیحی اخلاقی و نه اجتماعی و نه اینکه این می توان آنرا حاکی از احترام دانست ـ

جز اینکه تصور شود که کسی را به جائی می برند ـ

همانگونه که شاه را پس از کودتای 28 مرداد ـ










وقتی خمینی از پلکان هواپیمای فرانسوی پائین می آمد، تا زمانی که پایش زمین فرودگاه را لمس کرد پلکان در

پشت سرش خالی بود. اثری از دوستان، نزدیکان و افراد حمایت کننده اش نبود. آنان که پایه و ارکان حکومت و شورای انقلابش بودند، همراهیش نمی کردند و در این نمایش، پیام مرموزی نهفته بود که حکایت از ابتر بودن او می کرد و پیشاپیش،ماهیت آنچه انقلاب نامیده می شد و رهبرش را به تصویر می کشید. گویا اراده ای نا پیدا بار دیگر بلاهت روشنفکران و سیاسیون مارا می آزمود و برخمان می کشید. همان اراده ای که تصویر خمینی را در ماه اسلاید کرد،بلاهت مردمی که باور می کردند و نخبگانی که دم بر نمی آوردند را می سنجید تا نسبت به طول مدت تأثیر پادزهر تزریق شده به پیکر جامعه استحمار زده اطمینان حاصل کند.تزریق پادزهر انقلاب یا واکسیناسیونی که انقلابش می پنداشتند.
آنهائی که خمینی راازسرگردانی کشور های خلیج و کویت و امارات به فرانسه راهنمائی کردند ومیزبانش شدند،در پلکان هواپیما اثری از آنها نبود . آیاآنها که او را به تریبون خبری جهان رساندند تا انقلابش را واقعی ترنمایش دهد نمی فهمیدند که ارزشی کمتر از خلبان فرانسوی دارند؟ و هنوز هم به فکر نیافتاده اند که چرا اجازه نداشتند افتخار همراهی رهبر خود را داشته باشند؟ و هنوز هم نمی خواهند معنای این پانتومیم را بفهمند و یا باور کنند که این نمایش ، سخنی ندارد و نداشت جز اینکه بفهماند، که این فرانسه است که به نمایندگی از طرف قدرت های استعماری و چپاولگر، انقلاب و رهبرش را توسط یک فرانسوی دون پایه به کشور ما صادر کرده است و آن طفیلی های پشت سر از همان داخل هواپیما تاریخ مصرفشان به سر رسیده بود، ولو چند صباحی وزیر و امیر، و یا حتی رئیس جمهور شدند.آنهائی که در درون هواپیما ماندند، احمق ترین این ملت بودند و خائن ترین باقی مانده اند.زیرا با وجود بی نهایتی از ادلّه و بیّنات ، توجیهی بر تجاهل خود نمتوانند داشته باشند ؛که هنوز هم اصرار بر وجود انقلابی مردمی و اسلامی دارند که رهبرش خمینی بوده. آنچه میماند و هست خیانت است و اصرار بر تداومش.و باز می خواهند اثبات کنند انقلابی در کار بوده و رهبری ای و انقلابیونی. وهنوز ترس و نگرانیشان انحراف و از دست رفتن انقلاب است.انقلابی که بالفطره،خود انحرافی ازمسیر طبیعی جنبش مردم ایران بود و هدفی جز به بیراهه کشاندن نیروها نداشت.اما آقایان هنوز نگرانند که نکند انقلاب (
تعزیه)بهم بخورد .هنوز دنبال احیای آرمان های امامشان میباشند و زور میزنند به دروغ آرمان تخیلی ای برای او ترسیم کنند ،باشد که چند صباحی دیگر مردم ایران را در جاده گـــوادلوپ به پیش ببرند.ـاین خیانت کاران که راه را بر هر حرکت و تشکلی سد کرده اند، درآرمانهای امامشان چه می جویندجزآنچه خود خمینی صریحا اعلام میدارد :ـ

اگر ما از اول كه رژيم فاسد را شكستيم و اين سد بسيار فاسد را خراب كرديم به طور انقلابي عمل كرده بوديم و قلم تمام مطبوعات مزدور را شكسته بوديم و تمام مجلات فاسد را تعطيل كرده بوديم و رؤساي آنها را به محاكمه كشيده بوديم و حزبهاي فاسد را ممنوع اعلام كرده بوديم و رؤساي آنها را به جزاي خودشان رسانده بوديم، چوبه هاي دار در ميدانهاي بزرگ بر پا كرده بوديم و مفسدين وفاسدين را درو كرده بوديم اين زحمتها پيش نمي آمد. من از پيشگاه خداي متعال و ملت عزيز عذر مي خواهم[…] دولت ما انقلابي نيست، ارتش ما انقلابي نيست، ژاندارمري ما انقلابي نيست، شهرباني ما انقلابي نيست پاسداران ما هم انقلابي نيستند، من هم انقلابي نيستم. اگر ما انقلابي بوديم اجازه نمي داديم اينها اظهار وجود كننند. تمام احزاب را ممنوع اعلام مي كرديم، تمام جبهه ها را ممنوع اعلام مي كرديم و يك حزب و آن حزب الله، حزب مستضعفين تشكيل مي داديم و من توبه مي كنم از اين اشتباهي كه كردم و من اعلام مي كنم به اين قشرهاي فاسد در سرتاسر ايران كه اگر سر جاي خود ننشينند ما به طور انقلابي با آنها عمل مي كنيم. مولاي ما اميرالمؤمنين سلام الله عليه، مرد نمونهً عالم، آن انسان به تمام معنا، …در عبادت آنطور بود، در برابر مستكبرين و كساني كه توطئه مي كردند شمشير را مي كشيد و هفتصد نفر را در يك روز چنانكه نقل مي كنند از يهود بني قريظه كه نظير اسرائيليها بودند و شايد اينها از نسل انها باشند، از دم شمشير مي گذراند ما نمي خواهيم در ايران ، در دنياي اسلام و در خارج كشور، وجاهت پيدا كنيم ما مي خواهيم به امر خدا عمل كنيم و خواهيم كرد. «اشدا علي الكفار و رحمابينهم». اين توطئه گرها در كردستان و در غير آن در صف كفار هستند، با آنها بايد با شدت رفتار كرد. دولت بايد با شدت رفتار كند،ارتش بايد باشدت رفتار كند. ژندارمري بايد با شدت رفتار كند، اگر مسامحه كنند ما با خود همين مسامحه گرها با شدت رفتار مي كنيم … دادستان انقلاب موظف است تمام مجلاتي را كه برضد مسير ملت است و توطئه گر است توقيف كند و نويسدگان آنها را دعوت كند به دادگاه و محاكمه كند، موظف است كساني را كه توطئه مي كنند و اسم حزب روي خودشان مي گذارند، رؤساي آنها را بخواهند وآنها را محاكمه كنند. فاسدها را سركوب كنيد. عذرها را كنار بگذاريد. برويد توطئه گرها را سركوب كنيد. دولت مسامحه نكند. ارتش مسامحه نكند. پاسداران مسامحه نكنند… » (كيهان27مرداد1358)ـ

این است آرمان امام امت و رهبرشان و این است امیال دد منشانه کسی که اصلاح طلبان تأسف می خورند که چرا به فراموشی سپرده شده است و یا اینکه چرا انقلاب می رود که از آن فاصله بگیرد.و این است آنچه اصلاح طلبان در حفظش، خود را محق تر از جناح مقابل می دانند.ـاین است آنچه منتظری خائن هنوز دست از دفاعش بر نمی دارد، و تاریک فکران خائن به مردم می روند تا از این عامل جرائم(منتظری) امامزاده دیگری بسازند.این است تعزیه ای که آقایان می ترسند بر هم بخورد.ـ

حقیقت این است که این انقلاب(واکسیناسیون) ذرّه ای از آرمانها واهداف مورد نظر رهبری و طراحانش فاصله نگرفته و خیلی خوب به نتایج مطلوب سازندگانش نزدیک شده است.اما آقایان علیرغم اطلاع کامل از ماهیت ،و چگونه رقم خوردن انقلاب، بدلیل منافع ویا به خاطر شراکتشان در جرم، باز بر فریب افکار عمومی همت میگمارند . به عنوان نمونه، این آقای ابراهیم یزدی، با اطلاع و حضور نزدیکش در مسائل انقلاب و حشر و نشرش با خمینی، واز تصمیمات قدرتها و مسائل پشت و پیش پرده و در باره کنفرانس گوادلوپ طوری حرف می زند که آدم شک نمی کندکه ایشان اگر مغز خر نخورده باشد ، یقینا باید ریشش به جائی بند باشد که هنوز نگران انحراف و بر هم خوردن انقلاب( تعزیه )می باشد. ـ

من از تمام کسانی که هنوز فکر می کنند انقلابی در کار بوده ، و مردمی بطور طبیعی و آگاهانه برای احقاق حقوق انسانی خویش براه افتادند و حکومت دلخواهشان را انتخاب کردند، می پرسم که: آیا اگر برگزیدگان خانواده ای با یک اتوبوس از سفر باز گردندند، بزرگ،پیر،عزیزویا پدر آن خانواده به هنگام مراجعت به خانه، چگونه و توسط چه کسانی همراهی می شود؟ اگر او را ناتوان از راه رفتن فرض کنیم، آیا او بوسیله کدام عضو خانواده ملازمت میشود؟آیا مهمترین و نزدیک ترین فرد آن خانواده افتخار چنین کاری را نخواهد داشت؟ و آیا افراد در انجام چنین کاری حتی به رقابت نمی پردازند؟د آیا هر کس سعی نخواهد کرد از دیگران سبقت بگیرد؟ یا اینکه همه رهایش می کنند تا راننده اتوبوس او را همراهی کند و بقیه در اتوبوس میمانند تا راننده اتوبوس آن شخص مثلا بسیار محترم را به تنهائی و تک و تنها پیاده کند،همانگونه که معمولا چمدانهای مسافران تخلیه می کند!؟دلیل منطقی و بدون پرت و پلا گوئی آن چه می تواند باشد که احمد، پسر و نزدیکترین و تنها عضوبر جسته خانواده خمینی اندکی عقبتر حرکت می کند، تا ببیند خلبان بیگانه چگونه پدرش را حمل می کند. ـ آیا این یک اتفاق خود بخودی بوده ؟ و اگر این نمایش را خوشبینانه دلیل احترام فوق العاده و سمبلیک بودن ماجرا تلقی کنیم ، در آن صورت نباید گفت که آن همه سیاسیون ، یاران ، و کسانی که بال و پر پروازش بودند و ستون های حکومت و انقلابش، همه و همه و حتی فرزندش ارزشی کمتر از یک خلبان بیگانه داشته اند!!؟ خلبان بیگانه ای که خواهد رفت ودیگر هرگز کاری با او و اطرافیانش نخواهد داشت.بیگانه ای که در یک سفر، اندک تفاوتی با راننده یک اتوبوس دارد.ـ

فـــاعـــــــتبروا یا اولی الابصـــار

واکسیناسیون انقلاب 1


جنبش های اجتماعی وانقلابات، ازدیدگاه دشمنان مردم ، نوعی بیماری قلمداد می شوند که با نوع بالفعلش مبارزه می کنند ازطریق درمان(سرکوب)، و نوع بالقوه آن بیماری (انقلاب)را پیشگیری می کنند،با واکسیناسیون(ضدّ انقلاب )ـ
تا قبل از 22بهمن57، واژه «ضد انقلاب» حتـّی در بین قشر تحصیل کرده و روشنفکر،کلمه ای نا مأنوس بود، وتا مدتی پس از واقعه بهمن 57، مخالفین به اصطلاح انقلاب را بیشتر« شاه دوست» می نامیدند . این واژه(ضدّ انقلاب) نیز مانند اکثر اصطلاحات سیاسی مذهبی آن دوران وتا امروز، از درون آثاروادبیّات دکتر شریعتی پای به عرصه گفتاری جامعه گذاشت ـ در بادی امرتصوّرمی شود که ضدّ انقلاب، مؤخر و یا همزمان با انقلاب موضوعیّت پیدا کند ، امـّا اگر انقلاب را خیزش جامعه برای کسب آزادی، و اعتراض به ظلم و نا برابری ها بدانیم ،بالقوه تمام جوامع جوهره ای از انقلاب را دارا می باشند. از این دید گاه ، هر چیزی که مانع فعلیّت یافتن ، و یا باعث تأخیر و انحراف آن بشود ، ماهیتاً ضد انقلاب می باشد . بنابر این، اگر نیک بنگریم ، غالبآً ،این ضد انقلاب است که مقدم برانقلاب و بصورت بالفعل رخ می نماید . جنبش های اجتماعی وانقلابات، ازدیدگاه دشمنان مردم ، نوعی بیماری قلمداد می شوند که با نوع بالفعلش مبارزه می کنند ازطریق درمان(سرکوب)، و نوع بالقوه آن بیماری (انقلاب)را پیشگیری می کنند،با واکسیناسیون(ضدّ انقلاب). انقلاب و حرکت های آزادیخواهانه ای که در تضاد و تعارض با منافع قدرت های خارجی باشند، دراثر سرکوب به تعویق می افتند،اما منسجم ، رادیکال و آبدیده ترخواهند شد ودر دراز مدّت، منافع قدرتهای خارجی وطبقه حاکم داخلی وهیئت حاکمه رابا خطر جدّی تری مواجه می کنند. لذا چنانچه با رفرم واصلاحات روبنائی و فریبنده، قابل کنترل نباشند،و حاکمان داخلی و احتمالاً وابسته، در تعامل با قدرتهای خارجی نتوانند منافع درازمدّت آنان را تضمین و تأمین کنند، سزارین انقلاب امری است اجتناب نا پذیر.یک انقلاب زود رس، یک شبه انقلاب. یک رفرم و تغییر حکومت، که بلحاظ ماهوی وهدف ، یک ضدّ انقلاب است و به همین منظور نیز طراحی شده است.تزریق یک انقلاب زود رس به بدنه جامعه، از نوع ضعیف و قابل کنترل،و به بیان دیگر " واکسیناسیون " . چنین انقلابی مانند بیماری ناشی از واکسن، تظاهرات و نمود هائی از یک انقلاب را بهمراه دارد که کارآمدی واکسن، وبه عبارتی موفقیّت ضد انقلاب را دلالت می کند،و می رود که بدن، یعنی همان جامعه واکسینه شده را ،برای مدت زمانی ازخطر ابتلاء مصونیّت ببخشد . پس از وقوع چنین انقلابی، ظلم ستیزی و آزادی خواهی افراد جامعه و انقلابیون ارضاء می شود و احساس رضایت و غرور می کنند ،اما از آنجا که انقلاب در بیرون از جامعه انقلابی پی ریزی شده، در هدایت و رهبری آن نیز، معلوم است دست پیش و برتر را چه کسی دارد و طبیعی است که انقلابیون ،مردم و روشنفکران و پیشگامان جامعه ،هیچ طرح و نقشه ای نداشته باشند، که اگرهم فرض را بر ابداع خلق السّاعه برنامه ای از سوی انقلابیون و روشنفکران بگذاریم ، سازمان و حزب یا تشکیلاتی که برنامه ارائه شده را اجراء کند وجود ندارد. زیرا بطور طبیعی ومنطقی ،احزاب و کادر های تشکیلاتی ورزیده و آماده، مقدم بر انقلاب می باشند، که نبود آنها : 1 ــ حکایت از دروغین و ساختگی بودن انقلاب دارد و 2 ــ زمینه را مستعد وآماده در اختیار انقلاب سازان(ضد انقلاب) قرار می دهد تا طرح های از پیش آماده شان را بدست عناصر وابسته به پیش ببرند. در این میان فرصت طلبان تازه نفس، بهترین مجریان طرح می باشند که پس از اندک زمانی انقلابیون سرخورده ، خسته و بازی خورده را کنار خواهند زد و در تداوم طرح واکسیناسیون (ضـّد انقلاب)، انقلابیون را به انزوا و انفعال و یا زندان خواهند کشانید، مگر آنکه خود به جرگه فرصت طلبان و ضد انقلاب در آمده باشند،که در چنین صورتی نام نیک و سابقه خوبشان سرمایه خوبی خواهد بود برای فریب مردم . مردم تا مدتها ، نا بسامانی و مشکلات را به حساب طبیعت انقلاب گذاشته وبا صبر و انتظار،زمان را به نفع ضد انقلاب از دست می دهند تا جائی که از آرمان ها ومطالباتشان، شبحی بیش باقی نمی ماند و حاصل کار می شود :خستگی و استیصال، انفعال و سر خوردگی ،نا امیدی و در پایان، تنفر از انقلاب. اینجاست که جامعه از خطر هر جنبش و حرکت انقلابی ای مصونیّت یافته ، یعنی واکسینه شده . اگر آنچه که بنام انقلاب اسلامی شناخته شد را با جمیع اجزاء آن، اعم از اشخاص ، زمان و مکان،و وقایع ،مورد مطالعه قرار دهیم ،احساس می کنیم که به تماشای فیلمی نشسته ایم که پشت صحنه اش، همزمان با خود فیلم به نمایش در می آید. به ذکر یک مثال بسنده می کنم :مردمی قرار است انقلاب کنند . انقلاب علیه شاه ، یعنی دست نشانده دشمن . دشمن هم آمریکا است. اما این دشمن است که تعیین می کند چگونه حرکت کنیم و به کجای او ضربه بزنیم . این دشمن است که آشکارا سفیر و نمایند ه میفرستد تا انقلابیون را راهنمائی وقواعد بازی را برایشان تعریف کند. این دشمن است که می گوید به کجایش کار نداشته باشیم .نقاط حساس و آسیب پذیرش را مشخص می کند تا به آن اشتباهاً ضربه ای وارد نشود. طرف مشورتش هم انقلابیونند.واین دشمن است که قول پیروزی به انقلابیون می دهد، آن هم در خود صحنه نمایش .راستی آیا ژنرال هایزر به ایران آمده بود که با شاه و عوامل حکومتش مشورت و ملاقات کند، یا با شورای انقلاب ؟ آیا او آمده بود تا انقلابیون را راضی کند که دست از سر شاه بر دارند ؟ اصولا چه مفهومی می تواند داشته باشد ، که دشمن نقاط ضعف خود را علامت گذاری کند ؟ آیا غیر از این است که در یک تقابل و جنگ ، دو طرف مخاصمه نقاط حساس و ضعف خود را بپوشانند و از نظر دور بدارند ؟ آیا آن ملاقات ها چه ایرادی داشت که آقای طالقانی حاضر به ملاقات با ژنرال هایزر نشد ؟ اگر گروگان گیری و جنگ با عراق را نیز به عنوان اجزاء انقلاب درست بررسی کنیم ،به این حقیقت پی خواهیم برد که ، آنچه در بهمن 57 اتّفاق افتاد و انقلابش نامیدند، خود یک " ضّد انقلاب " بود، یک " واکسیناسیون ".

واکسیناسیون انقلاب ـ2ـ (شــریعتی و انقلاب)ـ


شــریعتی :«من با هر انقلاب زود رسی مخالفم. من تمام انقلاب های زود رس جهان را محکوم می کنم»ـ
آیا اگر آنچه در ایران اتفاق افتاد را انقلاب فرض کنیم ، در زود رس بودنش هیچ شکی وجود دارد ؟؟؟
بر خلاف آنچه که مغرض ها و دوستان نا آگاه شریعتی به او نسبت میدهند،آنچه از شریعتی شنیده شده ودر آثار و گفته هایش موجود است،مخالفت صریح و علنی و مستدلّ ایشان است با هر انقلاب زود رس. انقلاب قبل از آگاهی توده ها و فراهم شدن شرایط دموکراسی را فاجعه می دانست ، و ادعا می کرد که در صورت وقوع چنان انقلابی ،چه بسا جامعه سالها به عقب تر از آنچه هست سقوط کند وهشدار میداد که در صورت وقوع چنان انقلابی باز این دشمنان مرد مند که بهره برداری می کنند .ـ شریعتی از دیدگاه جامعه شناسی و شناخت انسان، دشمن را یک واقعیّت موجود در ذات انسان و جامعه می دانست و معتقد بودکه قبل از پالایش و غربال انسانها در یک روند آگاهی بخش ، دشمن در شکل و شمایلی جدید و فریبنده باز بر سر نوشت جامعه حاکم می شود.او تاج یا عمامه را دشمن بحساب نمی آورد ، بلکه دشمن را جهلی می دانست که به فراخور ویژگی جامعه ، روزی با تاج ظاهر می شود و روز دگر با عمّامه. و بسته به سوابق فرهنگی تاریخی هر ملّتی ،یکجا در پوشش شاه خود می نماید و جای دگر در خرقه شیخ و گاهی هر دو. آنچه مسلّم است هردو زائیده جهلند و بقای خود را نیز با ناآگاهی توده ها بیمه میکنند .ـ شـــــریعتی : علت اصلی پریشانی ها نه استبداد است، نه استعمار و نه استثمار. اینها همه معلولند، علت دو تا ست : اول استحمار ، دوم هم استحمار «م آ 4 ص 309» حماقت و کج فهمی ویژه ای لازم است تا شریعتی را حامی و هم فکر و موافق چنین انقلابی دانست . شریعتی آفتابی است که می آید دلیل آفتاب. هر کس جویای فهم حقایق و شناخت باشد، می تواند شریعتی را زنده و بی نیاز از معرّف و مدافع، در لابلای ده ها جلد کتاب و ده ها هزار صفحه آثارش پیدا کرده، وبا او به بحث و استدلال بنشیند. که اگر ایرادی هم متوجّه او باشدهیچکس قادر به کتمانش نیست.ـ آنچه شاید لازم با شد در مورد شریعتی تکرار گردد واز درون آثارش قابل دستیابی نباشد، ویژگی مقام و موقعیّت ایشان است در بین اقشار حاضردرصحنه سیاسی و روشنفکری آن زمان و پایگاه عظیم و بلا منازع ایشان در بین دانشگاهیان. و دیگراینکه در آن برهه، اکثر روشنفکران مذهبی و رو حانیون، ارتقاء خود را در جوّ روشنفکری و سیاسی موجود آنزمان، پیرامون شریعتی جستجو می کردند.ـ برای نشان دادن مو قعیّت شریعتی در آن دوران کا فی است یکبار به یکی از گفتگو های خصوصی او با آقایان مطهری ،حجازی و خامنه ای گوش کنید و ببینید که آقای خامنه ای رهبر معظم انقلاب چگونه در حضور شریعتی کرنش می کند و جمله و حرف خود را با « همانطور که آقای دکتر فرمودند » شروع می کند، و با وجود شریعتی ،حضور مطهری را آشکارا کمرنگ می بیند.اما پس از به قدرت رسیدن و در زمان ریاست جمهوریش و در جواب سئوال طلاب او را به تاریخ می سپارد. هیچکس نمی توانست تصوری ازیک جنبش سیاسی و اجتماعی بدون تأثیر و حضور مستقیم شریعتی داشته باشد.حتّی سازمان مجاهدین خلق گله مند بودند که چرا شریعتی مستقیما به تائید آنها نمی پردازدـ تا مدتها پس از رویدادی که انقلابش نامیدند نیز همه سعی در بهره برداری از پتانسیل های او را داشتند و در تمام این سالها علیرغم اینکه حکومت همواره شریعتی را خطری جدی برای سلطة استحماریش میدانسته، در مواقع حساس تلاش کرده است تا از شخصیت ایشان در تأئید و قوام حکومت خویش سوء استفاده کند. همه اینها در این راستا مطرح می شود که بدانیم با حیات و حضور شریعتی در فضای سیاسی ایران ، چنین واقعه ای ( انقلاب) و بخصوص علیرغم دیدگاه او هر گز امکان وقوع نمی یافت . اما حذف فیزیکی او به همان آسانی ای که اتفّاق افتاد ، چیزی نبود که اجازه دهند وجود او مانعی بر سر راه اجرای طرح ( واکسیناسیون) کودتا گران ایجاد کند. آیا با فرض زنده بودن چنین فردی و مواضع روشنش در مورد انقلاب و جامعه می توان آنقدر بی انصاف بود که او را همراه و مؤید چنین به اصطلاح انقلابی قلمداد کرد؟ و آیا با حضور او در صحنه سیاسی، اجتماعی و مذهبی آن زمان ، و با توجه به پایگاه و موضع گیریهایش ، میتوان تصوّری از یگ انقلاب فراگیر داشت که او را در مقابل داشته باشد؟ مسلما نه . حتّی امروز بسیاری او را موتور محرکه و بانی همین به اصطلاح انقلاب میدانند، در حالیکه او حضور نداشته. حال چگونه می شدچنین انقلابی علیرغم مخالفت او صورت بگیرد ؟!؟ اگر ملاک و میزان تشخیص ما، سوء استفاده فرصت طلبان و دشمنان است؟؟؟!! گر چنین استباید دید از میان فلاسفه ، مصلحین ، پیامبران و انقلابیون، کدامیک را می شناسیم که مورد سوء استفاده قرار نگرفته باشند !!؟؟ آیا مسیح، موسی و محمد ، پوشش و توجیه تمام جنایات تاریخ نبوده اند !!؟؟؟ آیا مارکس ،ولنین هدفشان رسیدن به آنجائی بود که استالین رسید !!؟؟ آیا آنهمه جنایت را باید به حساب مارکسیسم لنینیسم و کمونیسم نوشت !!؟؟؟ آیا جنایاتی که در عراق اتفّاق می افتد را باید به گردن دموکراسی انداخت !!؟؟ آیا چه چیزی بیش از دموکراسی مورد سوء استفاده قرار گرفته !!؟؟؟ > شریعتی چون چوبی بود ،زیر چرخ انقلاب. انقلابی که قرار بود کودتای بیست و هشت مرداد را در فاز جدیدش ادامه دهد ـ شریعتی سدّی عظیم بود بر پتانسیل با ارزش و نیرومند جویبارهای زلالی که با حضوراو به بستر طبیعیشان رهبری می شدندـ و شریعتی چوبی بود که شکستند تا آن چرخ ویران گر به حرکت در آید و استخوان آن خلق در حال جان گرفتن را بار دیگربا خاک یکسان کندـ و سدّی بود که از میانش بر داشتند تا از تجمع آن جویبار های زلال، سیلی بنیان کن بر خانمان این خلق براه اندازند. یک سال و نیم ، شاید مدت کمی باشد، حتّی برای تهیه یک فیلم سینمائی. و حد اقل زمان ممکن برای صحنه سازی انقلابی که طبیعی جلوه کند. یک سال و نیم پس از مرگ شریعتی همه چیز به خوبی پیشرفته بود. شاه تعویض شده بود. مردم وانقلابیون و روشنفکران راضی و خشنود که پیروز شده بودند. و چنان مغرور از انقلاب سهل الحصولشان. که هوس کردند انقلاب تولید کرده و به همه جهان صادر کنند. دقیقا ازفردای مرگ شریعتی بود که صدای قروچ قروچ چرخ انقلاب و هو هوی هجوم آن سیل بنیان کن بگوش می رسید. دیگر نه چوبی زیر چرخ بود ونه سدّی در جلو سیل، که شریعتی حذف شده بود. و همه حسرت می خوردند که :" کاش شریعتی زنده بود و می دید ، جایش خالی". و نمی دانستند جای خالی اوست، که رضایت دروغین آنها را به ارمغان آورده. حتّی آنان که دست های کودتا گران و بر نامه ریزان گوادلوپ را از نزدیک دیده بودند ، فریب خوردند ویا تجاهل کردند. و حتّی شخصیّتی چون طالقانی که دستهای مأموران آمریکائی را از نزدیک دیده بود ، و زد و بند ها و قول و قرار های ژنرال هایزر ..و.. را با کسانی که بعدا اعضای شورای باصطلاح انقلاب شدند را از نزدیک دیده و خود ملاقات با هایزر را نپذیرفته بود ، بعد ها فریب خورد و یا بروی خود نیاورد که دستی در کار بوده وقرار گذاشت فکر کند که انقلابی در کار بوده ، مردمی و رهبری و اسلامی…. و از تمام سرمایه صداقت و درستی و محبوبیتی که در نزد توده ها داشت هزینه کرد و مایه گذاشت تا از خمینی امام امت و ملائکه بسازد !؟ براستی آیا شریعتی اولین و تنها " ضــّد " چنین انقلابی نبود ؟؟!!؟ آیا حذف شریعتی شرط اول و لازم برای واکسیناسیون انقلاب نبود؟ آیا براستی می شود باورکرد که شاه و ساواک قاتل شریعتی باشند !!؟ و آیا با فرض چنین احتمالی ، شاه مرگ محتوم خود و حکومتش را به جلو نینداخت!!؟؟دلایل منطقی آشکاری به ما می گوید که شریعتی نمی توانسته بدست و به خواست حکومت شاه کشته شده باشد، همانطور که سینما رکس آبادان توسط حکومت شاه به آتش کشیده نشد.او بدست جریانی کشته شد که طرح واکسیناسیون انقلاب را پی می ریخت، زیرا قرار بود سکان این به اصطلاح انقلاب را بدست کسانی بسپارند که بتواند جریان کوتای بیست هشت مرداد را در فاز جدیدش رهبری کند.چونکه شاه دیگر کارائی لازم نداشت و مهرة مطلوبی نبود.من به همة ایرانیانی که هنوز " حب الوطن" جزئی از ایمانشان می باشد توصیه می کنم برای درک جزئی از این حقیقت، کتاب خاطرات شاه را بخوانند. والبته به عنوان محقق ، نه قاضی و دادستان. زیرا بهر حال شاه محکوم است و در آنصورت رأی برائت به جانشینانش خواهیم داد.


لقــــــــــــــــــــــــــــــــــد کان فی قصصهم عـــبرۀ لاولی الالباب